۱۳۹۱ مرداد ۱۸, چهارشنبه

یادش بخیر



یک مرغ سرخ پاکوتاه, گرد و قلمبه نوک سیاه, این ور دشت، اون ور دشت, دنبال دونه ها میگشت.
هر جا که یک دونه می دید, با نوکش اون را بر می چید, یکهو میان دانه ها, دانه ای دید مثل طلا.
دانه را برچید از زمین, گفت به خودش بختو ببین, می رم که گندم بکارم حاصل اون را بردارم.
یک مرغ سرخ پاکوتاه, افتاد توی مزرعه راه, گفت کی میاد گندم کاری؟ آی کی میاد گندم کاری؟