۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

تو بهتر میدانی یا پیامبر خدا؟

می گویند یک روز فردی به پیامبر اکرم مراجعه می کند و می گوید که من یک ننه پیری دارم که در حال موت است. لطفا مرحمت نموده و یک سری به او بزنید تا بلکه درد او را مرحمی شوید.
پیامبر قبول کرده و به همراه آن مرد به خانه وی شدند. پیرزن نحیفی بر تخت افتاده بود و از کهولت زیاد پوست به استخوانش چسبیده بود. پیامبر تا او را بدید با صدای بلند گفت که چاره مادر تو این است که هرچه زودتر شوهری را برای خود اختیار کند.
مرد حیران بر پیامبر نگریست و بگفت که ای پیامبر خدا این چه حرفی است که می زنید؟ مادر من در حال احتضار است و هر دم که فرو می دهد انتظاری به بازدم آن نیست.
در این حال پیرزن از بستر بیماری بلند شد و بنشست و لنگه دمپایی را بگرفت و به سر آن مرد پرتاب نموده و گفت که ای نابخرد کافر تو این چیزها را بهتر میدانی یا پیامبر خدا؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر