۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

خواب نوشته 3

سلام آرش
ممکن است که باور نکنی ولی من هم یکی دیگر از شخصیت های تو هستم. فقط خواستم بهت بگم که به حرف آن کسی که خودش را ضمیر ناخودآگاه تو می نامد گوش نکن. همین الآن بعد از اینکه تو خوابیدی ما یک دعوای جانانه بر سر گرفتن کیبورد با هم داشتیم و من یک مشت محکم به زیر چانه او زدم. الآن همینطور اینجا ولو افتاده است و تکان نمی خورد. به نظر من که حقش بود.

مبادا گول او را بخوری و به حرفهایش گوش دهی. او همان بخشی از وجود تو است که عقلش پاره سنگ بر می دارد. آخر کدام آدم عاقلی حرفهای او را باور می کند که تو دومین نفر باشی؟ تو باید تا جایی که می توانی از زندگی خودت لذت ببری و افکارت را بر روی کار و زندگی متمرکز کنی. به فرض اینکه بخشی از حرفهای او هم راست باشد. ولی اصلا چه اهمیتی دارد که به آن فکر کنیم. تو می خواهی مثل مرتاض های هندی ریاضت بکشی که بلکه یک زمانی آرامش بدست بیاوری؟ خوب چرا همین الآن قدر آرامشی را که داری نمی دانی؟

از طرف دیگر در این دنیا آنقدر اطلاعات در دسترس وجود دارد که تو از آنها بی خبری, حالا چه اصراری داری که به سراغ چیزهایی بروی که اصلا غیر قابل دسترس هستند و یا بدست آوردن آنها بسیار مشکل است؟ چیزهایی که فقط چرت و پرت هستند و اگر خیلی بخواهی به آنها بها بدهی از حد یک فرضیه نمی توانند جلوتر بروند.

چرا فکر می کنی که یک پشه کمتر از یک جن عجیب و غریب است؟ چون می توانی پشه را ببینی و وزوز آن را بشنوی ولی مثلا نمی توانی جن را ببینی؟ چرا سعی نمی کنی که شگفتی آن پشه را درک کنی؟ اگر موجودی به نام جن وجود داشت و بر حسب اتفاق قابل دیدن هم می شد گمان می کنی که سرنوشتش بهتر از بقیه موجوداتی می شد که قابل دیدن هستند؟

این چیزها را به تو می گویم تا بدانی که تو نیازی نداری که رویاهایت را کنترل کنی چون هنوز در کنترل دنیایی که برایت قابل لمس است مانده ای. اگر می خواهی لذت عرفان را بچشی اول باید یاد بگیری که چگونه می شود از نوشیدن یک لیوان آب لذت برد. لذتهای مادی و معنوی دنیای روزمره تو بسیار فراتر از آن چیزی است که تو نیازی به لذت فرا مادی و یا فرا معنوی داشته باشی. ولی مشکل اینجا است که تو میخواهی یک سیب را گاز بزنی و بیاندازی دور و به سراغ سیب بعدی بروی.

من می دانم که اگر تو به قرار ساعت پنج و نیم در کنار آن رودخانه می رفتی چه چیزی در انتظار تو بود. ولی موضوع اینجا است که تو هیچ نیازی به دیدن آن نداشتی چون خیلی چیزها در اطراف زندگی ما رخ می دهد که ما هرگز آنها را نمی بینیم و نیازی هم به دیدن آنها نداریم. آیا دوست داری که صحنه تمام بچه هایی را که در بیمارستانهای جهان جان می دهند نگاه کنی؟ آیا دوست داری که تمام تصادفاتی را که در هر نقطه جهان رخ می دهد نگاه کنی؟ پس بنا نیست که ما هر چیزی را بدانیم و یا تجربه کنیم.

اگر سیستم مغز ما طوری طراحی شده است که فقط یک سری از اطلاعات را دریافت می کنیم برای چه می خواهیم به سراغ اطلاعاتی برویم که به درد ما نمی خورد؟ اگر بدن ما طوری طراحی شده است که برای زنده ماندن باید اکسیژن تنفس کنیم آیا شما آن را انگولگ میکنید که بجای اکسیژن با نوشیدن نفت و یا بنزین کار کند؟ در ضمن ما با همین اطلاعاتی که دریافت می کنیم مگر چه گلی به سر خودمان زده ایم که بخواهیم به اطلاعات غیر قابل دسترسی دست بیابیم؟

به هر دلیلی به ما زندگی بخشیده شده است و ما باید زندگی کنیم. بله آفرینش ما در جهان هستی هدف دارد ولی گندم, گوسفند و یا باکتری بودن هم چیزی از ارزش زندگی کم نمی کند. بهتر است بجای اینکه منتظر باشی تا ضمیر ناخودآگاهت به قول خودش آینده ات را اصلاح کند به فکر زمان حال خود باشی که آن را از دست ندهی.

یک نکته دیگر هم این است که تو و ضمیر ناخودآگاهت هرچقدر هم که زور بزنید شاید در نهایت بتوانی یک وجب آن طرف تر از خودت را مشاهده کنی. در حالی که نیرویی که ما را آفریده است و هدایت می کند بسیار عظیم تر از این حرف ها است. آیا یک باکتری که در روده تو زندگی می کند و هدفش از زندگی تجزیه و تحلیل فضولات بدوی است می تواند به اهداف تو از زندگی پی ببرد و آن را نیز تجزیه و تحلیل کند؟

در ضمن آن نامه ای را که در پاکت آخرین فیش حقوقیت پیدا کردی ماجرایی دارد که بعدا برایت تعریف خواهم کرد. بهرحال از من گفتن که بازیچه دست کسی که خود را ضمیر ناخودآگاه تو می نامد نشو.

۳ نظر:

  1. سلام آرش جان،
    من تازه اینجا رو دیدم و همه پستها تون رو خوندم اما حیف که نمی شه نظر داد چون موضوعاتتون خارج از محدوده ایرانه.
    موفق باشید

    شاهرخ

    پاسخحذف
  2. آقا ماجراي فيش حقوقيت رو هم بگو اين دل تنگ ما كم حوصله مي گردد
    مرسي

    پاسخحذف
  3. چی بود ؟ چی بود ؟ تو نامه چی نوشته بود ؟

    پاسخحذف