۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

نامه آخرین فیش حقوقی

این نامه ای که در آخرین فیش حقوقی من بود ماجرای عجیبی دارد. حدود پانزده سال پیش بود که من در یک شب بارانی یک نامه دریافت کردم. در آن زمان من مجرد بودم و در خانه ای کوچک در میدان هفت تیر زندگی می کردم. آن شب من داشتم با سیگنال های ماهواره ور می رفتم که دیدم زنگ آپارتمان به صدا درآمد. وقتی که در را باز کردم دیدم که سرایدار ساختمان در حالی که نامه ای در دستش دارد در پشت در ایستاده است.

ابراهیم آقا گفت که یک نفر این نامه را داد به من که بدهم به شما. من نامه را نگاه کردم و دیدم که فقط اسم من روی آن نوشته شده است و تمبر و یا آدرس ندارد. به ابراهیم آقا گفتم نمی دانی چه کسی این نامه را فرستاده؟ او گفت نه چون تاریک بود و فقط یک آقای قد بلندی زنگ در خانه ما را زد و گفت که این نامه را به شما برسانم. اتفاقا بهش گفتم که چرا زنگ در خودت را نزده است ولی چیزی نگفت و نامه را داد به من و رفت.

من از ابراهیم آقا تشکر کردم و به داخل خانه برگشتم و پاکت نامه را باز کردم. ولی دیدم که یک نامه خطی است که در پای آن امضا و مهر دارد ولی آنموقع متوجه نشدم که این نامه به زبان نروژی نوشته شده است. خلاصه پس از اینکه کمی نامه را زیر و رو کردم چیزی از آن دستگیرم نشد و آن را به گوشه ای انداختم و به ور رفتن با رسیور ماهواره ادامه دادم.

فردای آن روز چند نفر از دوستانم به منزل من آمدند و بعد از این که شام خوردیم یکی از آنها نامه را دید و گفت این چیه؟ گفتم نمیدانم ولی فکر می کنم که از یکی از سفارتخانه های اروپایی این نامه را فرستاده باشند. آن شب هر کسی یک حدس و گمان زد و همه فکر می کردند که این نامه مربوط می شود به مهاجرت در صورتی که همه ما در اشتباه بودیم و این نامه از طرف سفارتخانه نبود.

فردای آن روز بعد از اینکه از سر کار به خانه برگشتم نامه را گرفتم و به یک دارالترجمه که نزدیک خانه مان بود رفتم. در آنجا بعد از اینکه نامه را بالا و پایین کردند گفتند که این نامه به زبان نروژی است و ما فعلا کسی را نداریم که ترجمه کند. من نامه را گرفتم و به خانه برگشتم و یادم افتاد که یکی از دوستان دوست دخترم سالها در نروژ زندگی کرده بود. بنابراین تصمیم گرفتم که این نامه را به دوست دخترم بدهم تا توسط دوستش آن را ترجمه کند.

چند روز بعد نامه را به دوست دخترم دادم و به او گفتم که احتمالا این نامه در مورد مهاجرت و یا یک چنین چیزی است. او نامه را با خود برد تا به دوستش نشان بدهد. فردای آن روز وقتی به خانه برگشتم دیدم که در مقابل در آپارتمانم یک جعبه وجود دارد که درش هم باز است. وقتی که خم شدم نامه را در درون جعبه شناختم و سپس با کمال تعجب دیدم که در جعبه عطر و چیزهای دیگری وجود دارد که من در طی ماهها برای دوست دخترم کادو خریده بودم.

آن هر هر چقدر سعی کردم نتوانستم با دوست دخترم تماس بگیرم و جواب تلفن های من را نمی داد. من فهمیدم هر چیزی که هست مربوط می شود به محتویات آن نامه ولی اصلا عقلم به چیزی قد نمی داد. هیچ تصوری از آن نامه نداشتم و اصلا نمی فهمیدم که چه چیزی ممکن است در آن نامه آنقدر دوست دخترم را ناراحت کرده است که تمام کادوهایش را پس فرستاده است.

چندین روز گذشت و من دیگر موفق نشدم با دوست دخترم تماس بگیرم. حتی چندین بار به خانه او رفتم و زنگ زدم ولی کسی در را باز نکرد. آن زمان در یک شرکت کامپیوتری کار می کردم و مدیرعاملمان تقریبا با من دوست بود. او که دید من چند روزی است که سر حال نیستم ماجرا را از من پرسید و من همه چیز را برای او تعریف کردم. او گفت که چند سال در نروژ بوده است و می تواند آن را ترجمه کند. من یک مقدار شک کردم و گفتم که شاید یک چیز بد و یا ناسزا در آن نوشته شده است و به مدیر عامل شرکتمان گفتم که احتمالا چیز خیلی بدی در آن نوشته شده است و شما مطمئنید که می خواهید آن را برای من ترجمه کنید؟ او لبخندی زد و گفت ای بابا چرا اینقدر بزرگش می کنی؟ یک نامه که این حرفها را ندارد فوقش این است که نوشته خواهر و مادرت فلان.

من کمی خیالم راحت شد و فردا صبح زود به اطاق مدیر عامل رفتم و نامه را بدست او سپردم. او پاکت را باز کرد و نامه را از درون آن بیرون آورد و شروع به خواندن کرد. همینطور که نامه را می خواند از زیر چشم به من نگاه می انداخت و سبیلهایش را می جوید. وقتی که خواندن نامه تمام شد تقریبا صورتش سرخ شده بود. سپس پاشد, پاکت و نامه را به من داد و از اطاقش بیرون رفت. من به دنبال او راه افتادم و بطور مدام از او سوال می کردم که درون آن نامه چه نوشته است. او به بخش حسابداری رفت و با عصبانیت به آنها گفت که حساب من را تصفیه کنند و از فردا دیگر نباید پایم را به درون آن شرکت بگذارم.

من که حسابی گیج و مبهوت شده بودم به دنبال مدیر عامل راه افتادم و گفتم آخر برای چه؟ لااقل بگویید که در آن نامه چه نوشته است؟ ولی او وارد اطاقش شد و در را بر روی من بست. همه از من می پرسیدند که چکار کرده ام که او تا این حد عصبانی شده است ولی من هیچ جوابی برای گفتن نداشتم و فقط به نامه ای اشاره می کردم که حتی نمی دانستم درون آن چه نوشته شده است.

از آن به بعد آن نامه را در یک جای مطمئن قایم کردم تا دیگر برای من مزاحمت ایجاد نکند تا اینکه یک روز یک اتفاق عجیبی افتاد....

۶ نظر:

  1. من که حسابی جو گیر شدم ، الان ساعت حدود سه نصف شبه و من هم چند روزی است که بی خوابی به کله ام زده ، بیرون باد و بارون شدیدی میاد گهگاه رعد و برقی هم میزنه و صدای به هم خوردن در پشت بوم همسایمون هم میاد ، سر شب هم تنهایی یه فیلم ترسناک دیدم و الان هم تویه خونه 200 متری تنها هستم ، حس عجیبی دارم ، این همه هیجان یه طرف ، داستان تو هم یه طرف و صدای ناله گربه هم یه طرف.
    عجب شبی بشه امشب.
    برای خودمم یه کم عجیبه همه اینها با هم داره اتفاق میوفته عجیب ترین قسمتش داستان جنایی تو بود.

    پاسخحذف
  2. ناشناس بالایی,
    حالا اگر الان زنگ بزنند و یک نامه نروژی دریافت کنی چیکار میکنی؟

    پاسخحذف
  3. من عاشقت شدم . معتادت شدم

    پاسخحذف
  4. سلام آرش جان .چند وقتی است هردووبلاگت رامیخوانم و دیگر به سر کار گذاشتن هایت عادت کرده بودم ولی امروز بد جوری گذاشتیمون توی خماری . تا سر وکله اون یکی خواب نوشتت پیدا نشده بیا ما رو بساز .

    پاسخحذف
  5. آقا دست مريزاد
    دستت درد نكنه مارو از تو يه خمماري در آوردي تو يكي ديگه باز انداختي

    پاسخحذف
  6. شما سن و سالتون به دوران جنگ سرد هم میرسه ؟
    ;)

    پاسخحذف