۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

عشقولانه!

در میان همه چیزهای مختلفی که نوشته ام هیچگاه در مورد عشق از من چیزی نشنیده اید. چرا؟

زیرا که این کلمه یکی از چیزهایی است که هیچ معنی مشترکی در میان انسانها ندارد. فقط اسمش را بر زبان می رانیم و هیچکدام از ما نمی دانیم که دقیقا معنی آن چیست. در ضمن عشق با مفاهیم دیگری تداخل پیدا کرده است که ما نمی توانیم مرز مشخصی بین آنها قائل شویم. وابستگی, تعلق, تملک, خودخواهی, جنون, افسردگی, غم و غرایز دیپلماتیک چیزهایی هستند که مستتر در واژه عشق است.

پس وقتی که من نمی دانم عشق چیست چگونه می توانم در مورد آن نظر دهم؟ من چیزی که دیگران عشق می نامند را بارها تجربه کرده ام ولی هر بار کاملا متفاوت بوده است. الآن که درست فکر می کنم می بینم که شاید بتوانم برای هر کدام از آنها نام مناسب تری را پیدا کنم.

من شنیده ام که عشق شادی است و عشق آزادی است. ولی کدام یک از شما با آنچه که آن را عشق می نامید و تجربه کرده اید به شادی و یا آزادی رسیده اید؟ آنچه که من تا کنون از عشق دیده ام غم بوده است و وابستگی. چطور ممکن است که تعریف یک واژه چنین با تجربیات آن متفاوت باشد؟ آیا آنچه که ما تجربه کرده ایم عشق نبوده است؟ و یا اینکه تعاریفی که از واژه عشق وجود دارد صحیح نمی باشد؟

من همیشه این تصور را داشته ام که اگر عاشق واقعی کسی هستم و او را واقعا دوست دارم پس باید او را آزاد بگذارم تا هر جوری که می خواهد زندگی کند و همیشه گمانم بر این بوده است که اگر معشوق با یک نفر دیگر خوشبخت تر خواهد بود باید او را به حال خود رها کنم تا با فرد دیگری خوشبخت تر شود. خوب مگر معنی عشق واقعی این نیست؟ اگر این نیست که پس برای چه این همه حرف های بی سر و ته در مورد عشق می گوییم؟

با تعاریف و تجربیاتی که من تا کنون بدست آورده ام اینطور به نظر می رسد که عشق یعنی اینکه شما یک زن و یا یک مرد را دوست بدارید و رابطه دیپلماتیک فعال با او داشته باشید. آنقدر خودخواه باشید که به او اجازه ندهید غیر از شما به هیچ کس دیگری نگاه کند. او را هر چند وقت یکبار عذاب دهید که قدر زمانهایی را که شما خوب هستید بداند. مالک کامل او باشید. باید کاری کنید که بدون شما قادر به گذراندن امورات روزانه خودش نباشد. چند تا بچه به گردن او بیاندازید که چاره ای بجز زندگی با شما را نداشته باشد.

اگر از اول عشق را برای من اینطوری تعریف کرده بودند, من هم حساب کار خودم را می دانستم و بی خودی به چرت و پرتها و مزخرفاتی که در مورد عشق واقعی شنیده بودم گوش نمی کردم.

دود

۳ نظر:

  1. براي من انگار عاشق شدن اولش قشنگ ، حتي زجر دوري و ملال ناشي از فراق و دوري از محبت و بعد ز اتمام رابطه يا ازدواج طرف پاياني داره كه نفرت بهمراه مي ياره. شايد عاقلانه دوست داشتن و محبتي دائمي زيباتر و مثبت تر و تاثير بهتري داشته باشه

    پاسخحذف
  2. ميخواستم بگم ما هم دلي داريم كه پر حرفه و همچنين حرفاتو ميشنويم اما بعنوان يه دختر ميگم اگه تو عشقت شكست خوردي و يا نامردي و بي محبتي ديدي به پاي همه دخترا يا خانمها ننويس همه جور آدمي هست
    ايشالا كه صد سال ديگه عمر كني و بقيه اش با خوشي و خشبختي و عشق باشه

    پاسخحذف
  3. «زندگي عشق عجب زندگي است
    زنده که عاشق نبود زنده نيست»

    پاسخحذف